قلم مو و زرد حصبه اي
قلم مو و زرد حصبه اي
قلم مو و زرد حصبه اي
نويسنده: محمدعلي بني اسدي
محمدعلي بني اسدي، نقاش ، کاريکاتوريست، تصوير ساز کتاب کودک و استاد دانشگاه است . کاريکاتوريست ها اين قدر قبولش دارند که حالا عضو هیأت داوران دو سالانه هفتم کاريکاتور است و تصويرگران کتاب کودک هم او را در دوره اول به رياست انجمن شان انتخاب کردند . به نقل از شاگردانش ، استادي سختگير و دوست داشتني است. اهل نقاشي هم مي دانند که تابلوهاي او بو و رنگ منحصر به فردي دارند و با ديدنشان مي توان نقاش را شناخت . کاريکاتوريست ها هم براي نظر و کارهايش احترام قائل اند . بني اسدي نزديک به 80 کتاب تصوير سازي کرده و بر نسل هاي بعدي تأثير گذاشته است. او از معدود هنرمنداني است که در هر رشته اي فعاليت کرده ، کارش شاخص و موفق بوده . اين هنرمند سرشناس پنجاه ساله متولد سمنان است و با تمام موفقيت هاي هنري اش معلم بودن را به مطرح بودن ترجيح مي دهد.
درخانه ما مجله و کتاب بود و قلم مو و رنگ و چند قالب گچي . پدر در نوجواني و جواني ، صحافي و شيرازه کردن کتاب آموخته بود و نقاشي هم مي کرد و ما ترک به جا مانده از آن دوران ، باعث سرگرمي کودک خردسالش شده بود. فرزند اول خانواده بودن، اين حسن را دارد که تو اولين کسي هستي که مي تواني دخل همه اين چيزها را بياوري و حتي بعدها گم و گورشان کني . به قول استادي في الواقع که در انهدام اين گنجينه پدر ، من نقش مهمي داشتم . آن چه ماند، يک دوات سنگين شيشه اي بود ، يک قلم موي بسيار عجيب و غريب و زيبا که به شدت از آن محافظت مي کرد، و يک قيد چوبي.(از آن هايي که در صحافي از آن استفاده مي کردند:دو چوب موازي هم با دو دسته چوبي تراشيده شده بود، مانند پيچ، که کتاب را ميان آن مي گذاشتند .چون چسب ته کتاب ، مدتي طول مي کشيد تا خشک شود.) آن قيد چوبي را در خانه دارم. ولي آن قلم موي دسته بلند نازنين ، حيف نمي دانم چه شد و آن دوات سنگين شيشه اي راهم نمي دانم کدام يک از دوستانم ... از آن خوشش آمد...
هر چند پدرم هم آلبوم تمبر زيباي قاجار مرا گم کرد . شايد او هم دوستاني داشت که به او سر مي زدند . تمبرها را از نامه هاي حاجي آقا کنده بودم . حاجي آقا پسر عموي مادربزرگم بود . او در حوضخانه مي خوابيد و تا آخر عمر ، مجرد ماند . حاجي آقا هميشه مرا ياد يکي از شخصيت هاي سه قطره خون هدايت مي انداخت . در گوشه حوضخانه که همبازي من و همخانه حاجي آقا مي گفت مارهاي زيادي در آن جا با اطمينان خاطر آمد و رفت مي کنند ،تلي از پاکت هاي نامه بود . و ما چند روزي وقت صرف کرديم تا تمبرها را از روي پاکت ها جدا کنيم . اين ها بعد از دوره اي بود که مشغوليت مان جمع کردن برچست هاي قوطي کبريت بود .
تمبرها عکسي را در يک بيضي نشان مي دادند که روي آن نشسته بود«پست ممالک محروسه ايران». آن ها را به قسمت هاي مساوي تقسيم کرده بوديم . تمبرها را در يک آلبوم کوچک آبي رنگ که از آقاي عندليب ، لوازم التحير فروش لوکس نزديک مدرسه خريده بودم ، گذاشتم . آرام آرام ياد گرفته بودم که نقاشي کنم؛ يعني همين منظره هاي خانه اي کنار يک رودخانه که معمولا خورشيدش يا در حال غروب است يا طلوع . عکس ستارخان سردار ملي را هم مي کشيدم . و هنوز نقاشي ام آن قدر خوب نشده بود که سراغ باقرخان سالار ملي بروم . از بس طلوع و غروب کشيدم ، ريگ زرد آبرنگم تمام شد . آبرنگ کوچک نحيفي داشتم که روي هر يک از رنگ هايش عکس يک خورشيد حک شده بود که بعد از چند بار ماليدن قلم مو روي آن محو مي شد. درست مثل صابون هايي که بعد از دوبار دست شستن ، نام و نشانشان از بين مي رود.
اما پدر ناگهان فکري به خاطرش رسيد . مرا با نوشته اي فرستاد داروخانه و قرصي را خريدم به نام «آتبرين» که مي گفت براي درمان حصبه به کار مي رفته است . او علت ريزش مويش در جواني را بيماري حصبه مي دانست .
پدر قرص را در آب حل کرد. شيشه اي از رنگ زرد درخشاني به دست آمد که وقتي با قلم مو طرح ماشين پيکاني را رنگ کردم ، رنگ يکدست و عجيبي درآمد.
آن موقع هنوز بافت به عنوان يک عنصر مهم در نقاشي مطرح نبود . بنابراين ، سطح صاف و يکدست و به قول معروف عين چاپ مهم ترين چيز براي کسب محبوبيت و مقبوليت بود . براي همين ، همراه چند مداد کوچک و دوسره ، بسته اي پنبه همراه داشتيم تا نگذارند کار رد رد شود. بعد از رنگ کردن هم آن قدر اين پنبه را روي کار مي ماليديم تا برق مي افتاد . مثل شلوارهايي که از بس اتوبه خود مي بينند ، رنگشان براق مي شود . آن روزها ابتداي توليد پيکان بود و تصوير پيکان از دفترچه اي پر از طرح هاي پيکان بود که مي بايست رنگ مي کردي و آن را تحويل مي دادي . شبيه دفترهاي «بخوانيد و رنگ کنيد» و شايد جايزه اي هم مي دادند. مثلا يک بوق يا يک رينگ لاستيک . براي من مهم رنگ کردن بود و اين رنگ زرد ، عجب ريگ تماشايي اي از کار درآمد مرکورکروم هم که قرمز بود و با جوهر آبي ، سه رنگ اصلي ما را تشکيل مي دادند و مگر نه اين که براي نقاش ، همين سه رنگ کافي است تا بي نهايت رنگ بسازد . ولي هيچ کدام از رنگ ها جنم آن رنگ قرصي را نداشتند و من در يک روز پر کار، چنان شيفته اين رنگ شدم که تمام تمبرها و هر کاغذ سفيدي و يا نقش داري که دور و برم بود را زرد کردم . اين روزها هم وقتي يک نقاشي ام به پايان مي رسد ، از اين که رنگ زيادي روي پالت مانده ، افسوس مي خورم و هر جوري هست براي آن که اسراف نکرده باشم ، همه را روي نقاشي منتقل مي کنم . بنابراين ، کاري را که ساعت ها براي تعادل رنگ اش وقت صرف کرده ام ، به خرابي مي کشانم و در روزهاي بعد ، رنگ ووقت زيادي صرف مي کنم تا کار را به حالت تعادل اصلي برگردانم .
سال ها گذشته است و من فراموش کرده ام که پدرم آن آلبوم تمبرهاي زرد رنگم را که قول داده بود مواظبت کند ، گم کرده است . حالا خودم پدر هستم و دو فرزند دارم . يکي از آن ها سعي دارد تمامي کودکي اش را در رقابت با کودکي من بگذارند و دائما در حال خط خطي کردن کاغذهاي سفيد است و دومي هم دارد سعي مي کند تمامي لحظاتي را که من در شطرنج شکست خورده بودم ، با بردهايش تلافي کند.
سال هاست که در کلاس هاي مختلف دانشگاهي تدريس مي کنم . لحظات زيبا و درخشاني هم وجود دارد. اما لحظه اي که در کنار سه پايه نقاشي و يا پشت ميز براي کارهاي کوچک تر و تصوير سازي مي نشينم ، برايم حال و هواي ديگري دارد . اين وقت ها تمامي آن لحظات نوجواني و جواني ، همراه من است . انگار هر رنگي را براي اولين بار است که کشف مي کنم و عجيب است که قلم موهاي خوبي ندارم . شايد اين جواب آن شيطنت باشد که يکي از قلم موهاي خوب پدر را به دوستي سپردم تا از آن ، ده تا قلم موي کوچک درست کند.
منبع: نشریه همشهری جوان شماره 40
درخانه ما مجله و کتاب بود و قلم مو و رنگ و چند قالب گچي . پدر در نوجواني و جواني ، صحافي و شيرازه کردن کتاب آموخته بود و نقاشي هم مي کرد و ما ترک به جا مانده از آن دوران ، باعث سرگرمي کودک خردسالش شده بود. فرزند اول خانواده بودن، اين حسن را دارد که تو اولين کسي هستي که مي تواني دخل همه اين چيزها را بياوري و حتي بعدها گم و گورشان کني . به قول استادي في الواقع که در انهدام اين گنجينه پدر ، من نقش مهمي داشتم . آن چه ماند، يک دوات سنگين شيشه اي بود ، يک قلم موي بسيار عجيب و غريب و زيبا که به شدت از آن محافظت مي کرد، و يک قيد چوبي.(از آن هايي که در صحافي از آن استفاده مي کردند:دو چوب موازي هم با دو دسته چوبي تراشيده شده بود، مانند پيچ، که کتاب را ميان آن مي گذاشتند .چون چسب ته کتاب ، مدتي طول مي کشيد تا خشک شود.) آن قيد چوبي را در خانه دارم. ولي آن قلم موي دسته بلند نازنين ، حيف نمي دانم چه شد و آن دوات سنگين شيشه اي راهم نمي دانم کدام يک از دوستانم ... از آن خوشش آمد...
هر چند پدرم هم آلبوم تمبر زيباي قاجار مرا گم کرد . شايد او هم دوستاني داشت که به او سر مي زدند . تمبرها را از نامه هاي حاجي آقا کنده بودم . حاجي آقا پسر عموي مادربزرگم بود . او در حوضخانه مي خوابيد و تا آخر عمر ، مجرد ماند . حاجي آقا هميشه مرا ياد يکي از شخصيت هاي سه قطره خون هدايت مي انداخت . در گوشه حوضخانه که همبازي من و همخانه حاجي آقا مي گفت مارهاي زيادي در آن جا با اطمينان خاطر آمد و رفت مي کنند ،تلي از پاکت هاي نامه بود . و ما چند روزي وقت صرف کرديم تا تمبرها را از روي پاکت ها جدا کنيم . اين ها بعد از دوره اي بود که مشغوليت مان جمع کردن برچست هاي قوطي کبريت بود .
تمبرها عکسي را در يک بيضي نشان مي دادند که روي آن نشسته بود«پست ممالک محروسه ايران». آن ها را به قسمت هاي مساوي تقسيم کرده بوديم . تمبرها را در يک آلبوم کوچک آبي رنگ که از آقاي عندليب ، لوازم التحير فروش لوکس نزديک مدرسه خريده بودم ، گذاشتم . آرام آرام ياد گرفته بودم که نقاشي کنم؛ يعني همين منظره هاي خانه اي کنار يک رودخانه که معمولا خورشيدش يا در حال غروب است يا طلوع . عکس ستارخان سردار ملي را هم مي کشيدم . و هنوز نقاشي ام آن قدر خوب نشده بود که سراغ باقرخان سالار ملي بروم . از بس طلوع و غروب کشيدم ، ريگ زرد آبرنگم تمام شد . آبرنگ کوچک نحيفي داشتم که روي هر يک از رنگ هايش عکس يک خورشيد حک شده بود که بعد از چند بار ماليدن قلم مو روي آن محو مي شد. درست مثل صابون هايي که بعد از دوبار دست شستن ، نام و نشانشان از بين مي رود.
اما پدر ناگهان فکري به خاطرش رسيد . مرا با نوشته اي فرستاد داروخانه و قرصي را خريدم به نام «آتبرين» که مي گفت براي درمان حصبه به کار مي رفته است . او علت ريزش مويش در جواني را بيماري حصبه مي دانست .
پدر قرص را در آب حل کرد. شيشه اي از رنگ زرد درخشاني به دست آمد که وقتي با قلم مو طرح ماشين پيکاني را رنگ کردم ، رنگ يکدست و عجيبي درآمد.
آن موقع هنوز بافت به عنوان يک عنصر مهم در نقاشي مطرح نبود . بنابراين ، سطح صاف و يکدست و به قول معروف عين چاپ مهم ترين چيز براي کسب محبوبيت و مقبوليت بود . براي همين ، همراه چند مداد کوچک و دوسره ، بسته اي پنبه همراه داشتيم تا نگذارند کار رد رد شود. بعد از رنگ کردن هم آن قدر اين پنبه را روي کار مي ماليديم تا برق مي افتاد . مثل شلوارهايي که از بس اتوبه خود مي بينند ، رنگشان براق مي شود . آن روزها ابتداي توليد پيکان بود و تصوير پيکان از دفترچه اي پر از طرح هاي پيکان بود که مي بايست رنگ مي کردي و آن را تحويل مي دادي . شبيه دفترهاي «بخوانيد و رنگ کنيد» و شايد جايزه اي هم مي دادند. مثلا يک بوق يا يک رينگ لاستيک . براي من مهم رنگ کردن بود و اين رنگ زرد ، عجب ريگ تماشايي اي از کار درآمد مرکورکروم هم که قرمز بود و با جوهر آبي ، سه رنگ اصلي ما را تشکيل مي دادند و مگر نه اين که براي نقاش ، همين سه رنگ کافي است تا بي نهايت رنگ بسازد . ولي هيچ کدام از رنگ ها جنم آن رنگ قرصي را نداشتند و من در يک روز پر کار، چنان شيفته اين رنگ شدم که تمام تمبرها و هر کاغذ سفيدي و يا نقش داري که دور و برم بود را زرد کردم . اين روزها هم وقتي يک نقاشي ام به پايان مي رسد ، از اين که رنگ زيادي روي پالت مانده ، افسوس مي خورم و هر جوري هست براي آن که اسراف نکرده باشم ، همه را روي نقاشي منتقل مي کنم . بنابراين ، کاري را که ساعت ها براي تعادل رنگ اش وقت صرف کرده ام ، به خرابي مي کشانم و در روزهاي بعد ، رنگ ووقت زيادي صرف مي کنم تا کار را به حالت تعادل اصلي برگردانم .
سال ها گذشته است و من فراموش کرده ام که پدرم آن آلبوم تمبرهاي زرد رنگم را که قول داده بود مواظبت کند ، گم کرده است . حالا خودم پدر هستم و دو فرزند دارم . يکي از آن ها سعي دارد تمامي کودکي اش را در رقابت با کودکي من بگذارند و دائما در حال خط خطي کردن کاغذهاي سفيد است و دومي هم دارد سعي مي کند تمامي لحظاتي را که من در شطرنج شکست خورده بودم ، با بردهايش تلافي کند.
سال هاست که در کلاس هاي مختلف دانشگاهي تدريس مي کنم . لحظات زيبا و درخشاني هم وجود دارد. اما لحظه اي که در کنار سه پايه نقاشي و يا پشت ميز براي کارهاي کوچک تر و تصوير سازي مي نشينم ، برايم حال و هواي ديگري دارد . اين وقت ها تمامي آن لحظات نوجواني و جواني ، همراه من است . انگار هر رنگي را براي اولين بار است که کشف مي کنم و عجيب است که قلم موهاي خوبي ندارم . شايد اين جواب آن شيطنت باشد که يکي از قلم موهاي خوب پدر را به دوستي سپردم تا از آن ، ده تا قلم موي کوچک درست کند.
منبع: نشریه همشهری جوان شماره 40
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}